این نگهبان سکوت - دکتر شریعتی
این نگهبان سکوت،
شمع جمعیّت تنهایی،
حاجب درگه نومیدی،
راهب معبد خاموشی،
سالک راه فراموشی،
چشم برراه پیامی، پیکی
خفته در سردی آغوشِ پُر آرامش یأس
گرمی بازوی مهری نیست،
که نه بیدار شود از نفس گرم امید.
سر نهاده است به بالین شبی،
که فریبش ندهد عشوه ی خونین سحر،
ای پرستو برگرد!
بگریز از من، از من بگریز!
باغِ پژمرده ی پامال زمستان ها
چشم بر راه بهاری نیست
گَرد آشوبگر خلوت این صحرا
گردباری ست سیه، گردسواری نیست.
زیستن،بودن،اندیشیدن،
دوستی،زیبایی،عشق،
کینه،نومیدی،غم،
نام و گمنامی،
کام و ناکامی،
همه پیغام گزارانِ دروغ.
درّه چون روسیهی پیر گشوده آغوش،
دیو شب خفته بر او.
صخره ها سایه ی هول،
برج ها متروک،
رود اِستاده ز رفتار،
آسمان …
دکتر علی شریعتی
نیاز - دکتر علی شریعتی
خداوندا، دکتر شریعتی
خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم؟!
مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای نامردان بیاندازی
و شب آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایهی دیوار بگشایی
لبت بر کاسهی مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین بینی
و اعصابت برای سکهای اینسو و آنسو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر روزی بشر گردی
ز حال بندگانت با خبر گردی
پشیمان میشوی از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…