یک پند

مردم اغلب غيرمنطقی و خودمحور هستند، با اين حال آنها را ببخشيد.
اگر مهربان باشيد، ممکن است بگويند که تظاهر میکنيد و انگيزههای پنهان داريد، با اين حال مهربان باشيد.
اگر موّفق باشيد، دوستان کاذبی دورتان جمع می شوند، همچنين دشمنانی صادق، با اين حال موّفق باقی بمانيد.
اگر صادق باشيد، اشخاصی ممکن است سرتان کلاه بگذارند، با اين حال صادق باقی بمانيد.
آنچه را طیِّ سالها ايجاد کردهايد، ممکن است کسانی يک شبه نابود کنند، با اين حال همچنان سازنده باشيد.
اگر خوشبخت شويد ممکن است کسانی به شما حسادت کنند، اما با اين حال خوشبخت باقی بمانيد.
کار خوب امروز شما را ممکن است مردم فردا فراموش کنند، با اين حال به کار خوب خود ادامه دهيد.
به دنيا خدمت کنيد، هر چند ممکن است کافی نباشد، با اين حال با تمام وجود به خدمت کردن ادامه دهيد.
می‌بينيد که در نهايت آنچه هست، ميان شما و خداوند است؛ هرگز ميان شما و اشخاص نيست.

سروها ایستاده میمرند، خانم لیلا اسفندیاری

سروها ایستاده  میمیرند

تقدیم به کسی که ایستاده رفت 

و هرگز شکست را نپذیرفت.....

خانم لیلا اسفندیاری اولين زن ايرانی بود که «نانگاپاربات ۸۱۲۶ متری» به عنوان دومين قله دشوار جهان را فتح کرد و در همان صعود، سرپرست گروهی بود که تمام اعضايش مردان زبده کوهنوردی ايران بودند.باز به عنوان اولين زن ايرانی به انتهای غار پراو در کرمانشاه رسيد و صعودش به يخچال دره‌‌ يخار نيز موفقيت آميز بود.برايش غار و صخره و کوه و يخچال تفاوتی نداشتند. قصد پيمايش عميق‌ترين غار دنيا در سوچی روسيه را داشت اما پليس روسيه به ايرانی ها اجازه نمی داد وارد آبخازيا شوند.در صعود به قله «کی دو» هم تا آستانه موفقيت کامل پيش رفت. قله هشت هزار متری گاشربروم۲ آخرين نقطه ای بود که او بر آن گام گذاشت. جايی که حتی زبده ترين کوهنوردان جهان، برای برداشتن هر قدم بايد پنج بار نفس بکشند.ليلا اسفندیاری ديسک کمر داشت و جراحی هم کرد. گويا ريسک اين عمل به قدری بالا بوده که خطر فلج شدن را هم در پی داشته اما ليلا با تمام مصائب مالی که او را در تنگنا قرار داده بود؛ نه تنها بر اين عارضه غلبه می کند، بلکه ارتفاعات هيماليا را هم زير پا می گذارد.

باباطاهر

به کجا میرویم؟

 
ما امروزه خانه های بزرگتر مجلل تر اما خانواده های کوچکتر و اغلب از هم پاشیده ترداريم،

امکانات آسایش بيشتر اما زمان کمتر،

مدارک تحصيلی بالاتر اما درک عمومی پايين تر ،

آگاهی بيشتر اما قدرت تشخيص کمتر داريم،

 متخصصان بيشتر اما امراض ناشناخته نيز بيشتر،

داروهای بيشتر اما سلامتی کمتر،

ماشین های لوکس گرانقیمت اما پشت رول راننده های بی شخصیت و بد دهن،

آپارتمان در بالای شهر اما ناآشنا به فرهنگ آپارتمان نشینی،

ادعا در حدی که کسی را قبول نداریم اما نا آشنا به حقوق فردی و اجتماعی خود ،
                                                    
بدون ملاحظه ايام را می گذرانيم،

 خيلی کم می خنديم،

خيلی تند رانندگی می کنيم،

 خيلی زود عصبانی می شويم،

 تا ديروقت بيدار می مانيم،

 هر روز خسته از خواب برمی خيزيم،

خيلی کم مطالعه می کنيم،

 اغلب اوقات تلويزيون نگاه می کنيم و خيلی بندرت با خدای خود خلوت میکنیم.
                                               
 چندين برابر مايملک داريم اما ارزشهايمان کمتر شده است.
 
خيلی زياد صحبت مي کنيم،

به اندازه کافی دوست نمي داريم و خيلی زياد دروغ می گوييم،
                                               
 زندگی ساختن را ياد گرفته ايم اما نه زندگی کردن را ،

 تنها به زندگی سالهای عمر را افزوده ايم و نه زندگی را به سالهای عمرمان.
                                                                                               
 ما امروزه ساختمانهای بلندتر داريم اما طبع کوتاه تر،

 بزرگراه های پهن تر اما ديدگاه های باريکتر،
                                               
 بيشتر خرج می کنيم اما کمتر داريم،

 بيشتر می خريم اما کمتر لذت می بريم
                                            
ما تا ماه رفته و برگشته ايم اما قادر نيستيم برای ملاقات افراد خانواده یا فامیل مان و یا

همسايه جديدمان از يک سوی خيابان به آن سو برويم.

فضای بيرون را فتح کرده ايم اما نه فضای درون را،

ما اتم را شکافته ايم اما نه تعصب خود را .
                             
بيشتر مي نويسيم اما کمتر ياد مي گيريم،

بيشتر برنامه مي ريزيم اما کمتر به انجام مي رسانيم،
                           
عجله کردن را آموخته ايم و نه صبر کردن،

 درآمدهای بالاتری داريم اما اصول اخلاقی پايين تر،
                           
                           
کامپيوترهای بروزتری می خریم با ظرفیت نگهداری اطلاعات بيشتر،

تا رونوشت های بيشتری کپی کنيم، اما ارتباطات کمتری داريم.

ما کميت بيشتر اما کيفيت کمتری داريم
 
اکنون زمان غذاهای آماده اما دير هضم است،

مردان بلند قامت اندامهای ورزیده چهار شانه اما شخصيت های پست،

سودهای کلان اما روابط سطحی،
                           
فرصت بيشتر اما تفريح کمتر،

تنوع غذای بيشتر اما تغذيه ناسالم تر؛

درآمد بيشتر اما طلاق بيشتر؛

منازل رويايی اما خانواده های از هم گسیخته  ،
                           
بدين دليل است که پيشنهاد مي کنم از امروز شما هيچ چيز را برای موقعيتهای خاص یا آینده موکول نفرمائید،

زيرا هر روز و هر لحظه زندگی يک موقعيت خاص است.
                           
در جستجو دانش باشيد،

 بيشتر بخوانيد،

در ايوان منزل، صندلي پارك  ويا دامنه كوهستان

بنشينيد و منظره ها را تحسين کنيد بدون آنکه توجهی به نيازهايتان داشته باشيد
                           
زمان بيشتری را با خانواده و دوستانتان بگذرانيد،

غذای مورد علاقه تان را بخوريد و جاهايی را

که دوست داريد بروید،
                           
زندگی فقط حفظ بقاء نيست، بلکه زنجيره ای ازلحظه های لذتبخش است
                           
از جام کريستال خود استفاده کنيد،

 بهترين عطرتان را برای روز مبادا نگه نداريد و هر لحظه که

دوست داريد از آن استفاده کنيد
                           
عباراتی مانند "يکی از اين روزها" و "روزی" را از ذهن و فرهنگ لغات خود خارج کنيم .

بياييد تلفنی  که قصد داشتيم "يکی از اين روزها" بزنیم  یا اس ام اسی که میخواستیم بفرستیم همين امروز...تماس بگیریم همين امروز....همين امروز بفرستیم.
                           
بياييد به خانواده و دوستانمان بگوييم که چقدر آنها را دوست داريم.

هيچ چيزی را که مي تواند

به خنده و شادی شما بيفزايد به تاُخير نيندازيد
                           
هر روز، هر ساعت و هر دقيقه خاص است و شما نميدانيد که شايد آن مي تواند آخرين لحظه

باشد.
                           
فقط فکر کنيد ... "يک روزی مثل امروز" ما اینجا نخواهیم بودِ!!!!
 
 

راستی ما کدام کتابیم؟

 

آدم ها مثل کتاب هستند،

بعضی ها جلد زرکوب دارند بعضی جلد ضخیم و بعضی جلد نازک، بعضی هم اصلا جلد ندارند،

بعضی از آدم ها با کاغذ کاهی چاپ می شوند و بعضی با کاغذ خارجی،

بعضی از آدم ها ترجمه شده اند و بعضی نه،بعضی ها علاوه بر ترجمه به تفسیر هم نیاز دارند،

بعضی از آدم ها تجدید چاپ میشوند بعضی فتوکپی آدم های دیگرند،

بعضی از آدم ها با حروف سیاه چاپ می شوند و بعضی صفحات رنگی و جذاب دارند،

بعضی از آدم ها تیتر دارند،و روی پیشانی بعضی از آدم ها نوشته اند:حق هرگونه استفاده و چاپ محفوظ و ممنوع است،

بعضی از آدم ها قیمت پشت جلد دارند و گاهی با چند درصد تخفیف به فروش می رسند و پس از فروش پس

گرفته نمی شوند.

بعضی را باید جلد گرفت،

بعضی از آدم ها را میشه توی جیب گذاشت،

بعضی از آدم ها نمایش نامه اند و در چند پرده نوشته میشوند و بعضی از آدم ها فقط جدول و سرگرمی هستند،

 بعضی معلومات عمومی،

بعضی از آدم ها خط خوردگی دارند و بعضی غلط چاپی،

از روی بعضی آدم ها باید مشق نوشت و از روی بعضی دیگر جریمه،

بعضی آدم ها را باید چند بار بخوانیم تا بفهمیم و بعضی دیگر را باید نخوانده دور انداخت...


راستی ما کدام کتابیم؟

دعایت میکنم!

دعایت میکنم

دعایت میکنم

هردم چو ماه آیی به خلوت تا ببینی

عکس خود در خیسی چشمم

ببینی رخ درآن چشمه که میجوشد زدل از قطره اشکم

دعایت میکنم

شب ها

که تاریکی هویدا شد

چو ماه درآسمان گردی و

ظلمت را به زیر آری

دعایت میکنم

باشی همانگونه که می پندارم و می بینمت

ساده

چوآن کودک که می گرید برای کودکی دیگر

برای داشتن همبازی دیگر

دعایت میکنم

سبز و بلند پرواز باشی

همچو آن سرو اساطیری

چو آن سبزینه صد باغ و گلشن

همچو آن دشتی به زیر آسمان نیلی و روشن

دعایت میکنم

قلبت نگیرد از کسی هرگز

نمیرد از غمی هرگز

نرنجد از دلی دیگر

نخشکد چون کویری خشک

در صحرای قلب آدمی دیگر

دعایت میکنم

هرگز

تن زیبا و محبوبت

نگردد مفلس و محتاج

به دست هر کس وناکس

نیفتد زیر پای دشمن نامرد

تو شاهکار خلقتی تحقیر را باور نکن :

تو شاهکار خلقتی، تحقیر را باور نکن.

بر روی بوم زندگی هز چیز می خواهی بکش، زیبا و زشتش پای توست، تقدیر را باور نکن.

تصویر اگر زیبا نبود، نقاش خوبی نیستی، از نو دوباره رسم کن،

تصویر را باور نکن.

خالق تو را شاد آفرید، آزاد آزاد آفرید، پرواز کن تا آرزو، زنجیر را باور نکن.


به شستشو نیاز داری؟


 به شستشو نیاز داری؟
                               
دختر کوچکی با مادرش در وال مارت مشغول خرید بودند. دخترک حدوداً شش ساله بود
موی قرمز زیبائی داشت و کک و مک های صورتش حالت بیگناهی به او می داد
                                        
در بیرون باران بسختی می بارید
از آن بارانهایی که جوی ها را لبریز می کرد و آنقدر شدید بود که حتی وقت برای جاری شدن نمی داد
ما همگی در آنجا ایستاده بودیم
 همه پشت درهای وال مارت جمع شده بودیم و حیرت زده به باران نگاه می کردیم

 منتظر شدیم، بعضی ها با حوصله، و سایرین دلخور، زیرا طبیعت برنامه کاری آنها را به هم زده بود
                                            
                                
                                          
 
باران همیشه مرا سحر می کند. من در صدای باران گم شدم. باران بهشتی گرد و غبار را از دنیا می زدود و پاک می کرد
 خاطرات بارش، و چلپ چلپ کردن بیخیال در باران در دوران کودکی به اندرون من سرریز شد و به تکرار آن حاطرات خوشامد گفتم
صدای کم سن و سال و شیرین دخترک آن حالت افسون زدگی که ما را در بر گرفته بود در هم شکست. گفت: مامان، بیا زیر بارون بدویم


مادر گفت:
 چه؟
 دخترک تکرار کرد: بیا زیر بارون بدویم
                       
 مادر جواب داد
 نه عزیزم. ما صبر می کنیم تا بارون آهسته بشه

 دختربچه لحظه ای صبر کرد و تکرار کنان گفت: مامان، بیا از زیر بارون رد بشیم

 مادر گفت: اگر برویم خیس خواهیم شد

دخترک درحالیکه آستین مادرش را می کشید گفت
اما این اون چیزی نیست که امروز صبح می گفتیِ

امروز صبح؟ من کی گفتم که اگر زیر بارون بدویم خیس نمیشیم؟
یادت نمیاد؟
 وقتی داشتی با پدر در مورد سرطانش حرف می زدی
 !تو گفتی، اگر خدا می تونه ما رو از این مخمصه نجات بده، پس در هر حالت دیگه ای هم ما رو نجات خواهد داد
  تمامی حاضرین سکوتی مرگبار اختیار کردند. قسم می خورم که غیر از صدای باران چیزی شنیده نمیشد. همه در سکوت ایستاده بودند
هیچکس آنجا را ترک نکرد. مادر لحظاتی درنگ کرد و به تفکر پرداخت. باید چه بگوید؟
 ممکن بود یک نفر او را بخاطر احمق بودن مسخره کند و بعضی ها ممکن بود به آنچه او گفته بود بی تفاوت بمانند. اما این لحظه ای تثبیت کننده در
 زندگی این دختر بچه بود. لحظه ای که باوری سالم می توانست به ایمانی محکم تبدیل شود
 
 مادر گفت:
 عزیزم، تو کاملاً درست می گوئی. بیا زیر باران بدویم. اگر خداوند اجازه بده که ما خیس بشویم، خب، فقط به یک شستشو احتیاج خواهیم داشت
 و سپس آن دو دویدند. ما همه ایستادیم و درحالیکه آنها از کنار اتومبیلها می گذشتند تا به ماشین خود برسند و از روی جوی های آب می پریدند نظاره می کردیم
 آنها خیس شدند
                                   

                                   
آن دو مانند بچه ها جیغ می زدند و می خندیدند و بطرف اتومبیل خود می رفتند. و بله، منم همین کار رو کردم. خیس شدم. باید لباسهام رو می شستم.
شرایط یا مردم می توانند آنچه به شما تعلق دارد را از شما بگیرند، می توانند پول شما، و سلامتی شما را از شما بدزدند.
 اما هیچکس قادر نیست خاطرات طلائی شما را بدزدد.... پس، فراموش نکنید که وقت بگذارید و از این فرصت های زندگی هر روزه خاطراتی شیرین بسازید
 برای هر چیزی زمانی هست و برای هر منظوری هم زمانی معین شده است.
 امیدوارم شما هنوز هم وقت برای دویدن زیر باران داشته باشید!
 می گویند برای یافتن یک شخص بخصوص فقط یک دقیقه، و برای یافتن ارزش او یک ساعت
و برای دوست داشتن آنها یک روز، و برای فراموش کردن آنها تمامی عمر لازم است.

تقدیم به آنان که دوستشان میداریم

   

 تقدیم به تمام آنهایی که دوستشان داریم:

دنیا مانند پژواك اعمال و خواستهای ماست. اگر به جهان بگویی: "سهم منو بده..."

دنیا مانند پژواكی كه از كوه برمی گردد،


به تو خواهد گفت: "سهم منو بده..." و تو در كشمكش با دنیا دچار جنگ اعصاب می شوی.


اما اگر به دنیا بگویی: "چه خدمتی برایت انجام دهم؟..."


دنیا هم بتو خواهد گفت: خدمتی برایتان انجام دهم؟ چه ؟ ..."


هر كس به دیگری زیانی برساند و یا ضربه ای به كسی بزند، بیشترین زیان را خود از آن خواهد

دید،

چرا كه هركس در دادگاه عدل الهی در برابر اعمال ناروای خودش مسؤول است.


به هر كاری كه دست زدید، نیاز به خداوند و خدمت به مردم را در نظر داشته باشید،


زیرا این شیوه ی زندگی معجزه آفرینان است.


درستكارترین مردم جهان بیشترین احترام را بسوی خود جلب شده می بینند،


حتی اگر آماج بیشترین بدرفتاریها و بی حرمتیها قرار گیرند.


تنها راه تغییر عادتها، تكرار رفتارهای تازه است برای آغاز هر تحول در خود،


ابتدا منبع تولید ترس و نفرت را در وجود خود شناسایی و ریشه كن كنید.


از مهم ترین كارهایی كه به عنوان یك آدم بزرگ می توانید انجام دهید،


اینست كه گهگاه به شادمانی دوران كودكی برگردید.


اگر مختارید كه بین حق به جانب بودن و مهربانی یكی را انتخاب كنید


 مهربانی را انتخاب كنید.


انتخاب با توست، میتوانی بگوئی: صبح به خیر خدا جان،


یا بگوئی : خدا به خیر کنه، صبح شده.


به دل خود مراجعه کنید و نسبت به تمام کسانی که در گذشته از دست آنها ناراحت شده اید،

احساس محبت نمایید.


هر جا ناراحت شدید اقدام به بخشش و عفو نمایید. عفو و گذشت پایه بیداری معنوی است.


عشقم نثار کسی است که با دستپاچگی در جاده‌ها از من سبقت می‌گیرد.


 به کسی که در گوشهٔ خیابان به حالت احتیاج افتاده ‌است، کمی پول بیشتری می‌دهم.


 بین جر و بحثهای مردم در یک سوپر مارکت می‌روم و سعی می‌کنم به آن محیط عشق ببرم.


 در غالب هزاران راه، هر روز، عبادت معنویم بخشش عشق است.


آنان که به قضاوت زندگی دیگران می نشینند،


از این حقیقت غافلند که با صرف نیروی خود در این زمینه، خویشتن را از آرامش و صفای باطن

 محروم می کنند.


 اگر شخصیت خود را با فعالیت‌های شغلی خویش می‌سنجید،


  پس وقتی كار نمی‌كنید فاقد شخصیت هستید.


 دروغ انفجاری مهلک است در اعتماد به نفس تو و آینده ای که برای خود خواهی ساخت.


 الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم.


 بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم.


 پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم.


زیرا در عطا کردن است که می ستانیم.


و در بخشیدن است که بخشیده می شویم، و در مردن است که حیات ابدی می یابیم.



اینگونه دوستشان بداریم...

دوست را به محبتش نه به کلامش.

عاشق را به صبرش نه به ادعايش .

مال را به برکتش نه به مقدارش .

خانه را به آرامشش نه به اندازه اش.

اتومبيل را به کاراییش نه به مدلش.

غذا را به کيفيتش نه به کميتش .

درس را به استادش نه به سختیش.

دانشمند را به علمش نه به مدرکش.
  
مدير را به عمل کردش نه به جایگاهش.
    
نويسنده را به باورهايش نه به تعداد کتابهايش.

شخص را به انسانيتش نه به ظاهرش .

دل را به پاکیش نه به صاحبش .

جسم را به سلامتش نه به لاغریش.

سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش.

داستان عشق و دیوانگی

در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند، آنها از بی کاری خسته و کسل شده بودند.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت بیایید یک بازی بکنیم مثل قایم باشک.
همگی از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد، من چشم می گذارم و از آنجایی که کسی نمی خواست دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع کرد به شمردن .. یک .. دو .. سه .. همه رفتند تا جایی پنهان شوند.
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد، اصالت در میان ابرها مخفی شد، هوس به مرکز زمین رفت، دروغ گفت زیر سنگ پنهان می شوم اما به ته دریا رفت، طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود مخفی شد و دیوانگی مشغول شمردن بود هفتاد و نه … هشتاد … و همه پنهان شدند به جز عشق که همواره مردد بود نمی توانست تصمیم بگیرید و جای تعجب نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است، در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید نود و پنج … نود و شش. هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و بین یک بوته گل رز پنهان شد.

دیوانگی فریاد زد دارم میام. و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و بعد لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود، دروغ ته دریاچه، هوس در مرکز زمین، یکی یکی همه را پیدا کرد به جز عشق و از یافتن عشق نا امید شده بود. حسادت در گوش هایش زمزمه کرد تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او در پشت بوته گل رز پنهان شده است.
دیوانگی شاخه چنگک مانندی از درخت چید و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای دست کشید عشق از پشت بوته بیرون آمد درحالی که با دستهایش صورتش را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد شاخه به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند او کور شده بود! دیوانگی گفت من چه کردم؟ من چه کردم؟ چگونه می توانم تو را درمان کنم؟ عشق پاسخ داد تو نمی توانی مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کمکم کنی می توانی راهنمای من شوی.
و اینگونه است که از آنروز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره همراه اوست! و از همانروز تا همیشه عشق و دیوانگی به همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند …

بهترین تعریف برای عشق:

عشق حقیقی مثل روح است ،

افراد زیادی درباره ی آن صحبت می کنند ، ولی تعداد معدودی آن را دیده اند .
کلید قلب ، زندگی و روح من ... همه در دستان اوست . او مالک آن است فقط باید کلید را بچرخاند و بگذارد تا با تمامی شور و عشقم او را در بر گیرم.زندگی را بی عشق سپری کردن غم بزرگی است . اما این تقریبا برابر است با غمی که زندگی را ترک کنی بدون اینکه به کسی که عاشقش هستی بگویی که دوستش دارید .گاهی در جستجوی چیزی هستید که نمی توانید آن را ببینید .
گاهی قلب چیزی را می بیند که چشم ها قادر به دیدن آن نیستند .
عشقی را داشتن و آن را از دست دادن بهتر از این است که هرگز عشقی نداشته باشی .
اگر زمانی که به تو می اندیشم ، تک گلی بود ، می توانستم تا ابد در باغ افکارم قدم بزنم .
در عشق افتادن مردم به گردن قوه ی جاذبه ی زمین نیست .
در تو خود را گم می کنم ، بی تو خود را باز می یابم و دوباره به دنبال گم شدن ...
عشق مانند ساعتی شندی است که با قلب لبریز و با مغز تهی می شود .
هر کدام از ما چون فرشته ای با یک بال است . و تنها زمانی قادر به پرواز خواهیم بود که در آغوش هم باشیم .
عشق عشق است ، از بین نمی رود .
کسانی وارد زندگی ما می شوند و به سرعت بیرون می روند . افرادی برای لحظه ای کوتاه می آیند و جای پایشان بر روی قلب ما باقی خواهد ماند و ما هرگز دیگر آن فرد قبلی نخواهیم بود .
مرد با چشم هایش عاشق می شود و زن با گوش هایش .
عشق ورزیدن ، خود درس زندگی است .
لذت عشق زمانی است که آن را نثار می کنی بیشتر از زمانی است کهن دریافتش می کنی .
طریق دوست داشتنی هر چیز این است که بدانی ممکن است آن را از دست بدهی .
قسمتی از وجود تو در من رشد کرده و ، تو خواهی دید ، تو و من برای همیشه ، هرگز از هم جدا نخواهیم شد .
شاید در مسافت ولی در قلبمان هرگز .
عشق با چشم هایش نمی بیند بلکه با فکرش می بیند از این رو خدای عشق بال زد و تار یکی را ترسیم کرد .
بهتر است منفور باشی به خاطر چیزی که هستی تا محبوب باشی به خاطر چیزی که نیستی .
بعضی از انسانها برای بدست آوردن عشق می میرند و بعضی برای از دست دادن آن .
عشق مانند غنچه گل سرخ است ، می تواند پر از شکوفه شوئد یا به آرامی بمیرد .
عشق مانند غنچه گل سرخ است ، می تواند پر از شکوفه شود یا به آرامی بمیرد .
همانطور که به زیبایی تو خیره شده ام ، با خود می اندیشم ، هرگز فرشته ای را دیده ام که در ارتفاعی چنین پایین پرواز کند .
کلمات دلنشین مانند شانه ی عسل هستند ، روح را حلاوت می بخشند و به جسم سلامتی می دهند .
بیا و بگذار تا صبح از عشق لبریز شویم ، بیا خود را با عشق تسکین دهیم.
چرا تلفظ عباراتی نظیر « خداحافظ » ، « پوزش می خواهم » و « دوستت دارم » چنین راحت است ، اما بیان کردنشان بسیار دشوار ؟
عشق ، اشتیاقی شدید برای شدیدا دوست داشته شدن است .
عشق فرشته ای است در لباس هوس ...
هرگز نمی توانیم کسی را که به او لبخند نزده ایم از ته دل دوست داشته باشیم .
آتشی که عشق روشن می کند بسیار بیشتر از سردی و خاموشی ای است که تنفر به بار می آورد .
هر لحظه ای که صرف عشق ورزیدن نشود ، به هدر می رود .
عشق طریق مخصوص به خود را دارد .
نمی توانم به تو نشان بدهم که دوستت دارم . زمان این را نشان خواهد داد .
ازدواج زمانی کامل می شود که هر دو نفر به این باور برسند که به چیزی بیشتر از شایستگی خود رسیده اند .
اگر چیزی را دوست داری ... بگذار برود اگر به سوی تو بازگشت واقعا می خواهد که مال تو باشد .
عشق واقعی همچون زیارت است . وقتی اتفاق می افتد که بدون برنامه ریزی قبلی طلبیده شود ولی کمیاب است زیرا اکثر مردم برنامه ریزهای ماهری هستند .
اگر بتوانم مانع شکستن یک قلب شوم ، زندگی ام بیهوده نبوده است .
عشق را بشناس تا شادی را بشناسی . بدون عشق ، شادی وجود ندارد .
زیبایی را با چشمانی زیبا بین می توان دید .
دو نیمه ، شانس کمی دارند اما با پیوستن ... بله ، آن ها کامل می شوند ... اما پیوستن دو انسان کامل یعنی زیبایی ، یعنی عشق .
دوری با عشق همان می کند که با با زبانه های آتش ، عشق کم مایه را خاموش می کند و عشق را شعله ور تر .
علاج تمام کجروی ها ، نادانی ها و جنایت ها ... عشق است .
هر چیز زیبا و جذاب خوب نیست ولی هر چیز خوبی ، زیباست .
عشق ترکیبی از یک روح در قالب دو تن است .
تحمل دوری خیلی چیزها برای من آسان است ، اما تحمل دوری تو نه .
عشق ناپخته م یگوید : من تو را دوست دارم زیرا به تو نیاز دارم . عشق پخته می گوید : من به تو نیاز دارم زیرا دوستت دارم .
هر کجا که عشق هست زندگی هست .
جایی که ما به آن عشق می ورزیم خانه است . خانه ای که شاید پاهایمان آن را ترک کند ولی قلبمان هرگز .
توانایی بیان اینکه چقدر کسی را دوست داری عشق است اما اندک
عشق ، هیچ محدودیت و پشیمانی نمی شناسد .
عشق فقط از سه حرف تشکیل شده که معانی بسیاری در پشت این حروف نهفتهاست .
عشق زمانی واقعی است که از قلب انسان برخیزد نه زمانی که بر زبان جاری شود .
تا زمانی که دل شکسته نشوی عشق را نخواهی آموخت .
به ندای قلبت گوش کن ، زیرا از حقیقت آگاه است .
در شب تاریک زندگی به تنهایی قدم می زنم ، تو شمع من هستی ، نور درخشان من !
عشق ورزیدن زمانی است که دیگر هیچ بهانه ای برای تنفر نداشته باشی.
آهنگ ، ترانه ای بدون کلام است و مرگ ، زندگی ای بدون عشق .
اگر واقعا عشق را یافتی ، به آن پرواز بده و رهایش کن . اگر خودش ماندن را انتخاب کرد ، به این معناست که عشق واقعی تو همان است .
عشق غیر قابل پیش بینی است . نمی دانی چه زمانی خواهد آمد .
عشق ، مهار ناشدنی است و همچنین کسی که در دام عشق گرفتار شده .
عشق ، سازی است که نوای دوستی سر می دهد .
اگر بعد از سال ها تو را ملاقات کنم ، چگونه باید به استقبال تو بیایم ؟
بودن یعنی عشق و عشق تو ، یعنی بودن .
فروش عشق حقیقی هرگز آرام نخواهد گرفت .

اگر بخواهید به قضاوت اشخاص بنشینید زمانی برای دوست داشتن انها نخواهید داشت.
امروز تو را بیشتر از دیروز ولی کمتر از فردا دوست دارم.
گر خودت را دوست نداشته باشی چگونه می توانی دیگران رادوست بداری؟
عشق حقیقی انجاست و به دنبال هیچ کسی نیست پس برو و ان را دریاب.
هرچه بیشتر عاشق باشی هم بیشتر ازار می بینی و هم بیشتر لذت می بری.
عشق مانند یک الا کلنگ پر فرازونشیب است.تورابه مسیر دیگر منحرف نخواهد کرد وبا تمام فرازو نشیب هایش به مقصد خواهد رساند.
قلب یک زن اقیانوسی از رازهاست.
با تو بودن مثل قدم زدن در صبحی بسیار روشن است بی گمان شور تعلق به انجا را دارم.
عشق بسیار شبیه یک کرگدن است کوته نظر و عجول. اگر نتواند راهی پیدا کند ان را خواهد ساخت.
وقتی مرد جوانی شکایت می کند که زنی قلب ندارد علامت مطمئنی است که ان زن قلبش را ربوده است.
عشق مانند بیسکویت ترد است که اسان ساخته میشود و اسان میشکند.
می توان در یک ان عاشق شد.رها شدن از عشق است که زمان می طلبد.
عشق یعنی هیچگاه نگویی(پشیمانم).
عشق همچون سنگ ثابت و همیشگی نیست بلکه همچون نان است که هر روز باید از نو ساخته شود.
قبل از عاشق شدن بیاموز چگونه در برف بدوی بدون اینکه ردپایی از خود بر جای بگذاری.
عشق-چگونه چنین کلام کوچکی معنایی چنان بزرگ دارد؟
کسانی که عشقی ورای دنیا دارند نمی توانند از ان جدا باشند. هرگز نمیرد انکه دلش زنده شد به عشق.
وقتی کسی را دوست داری به او بگو فریاد بزن فورا و در همان لحظه بگو وگرنه تو را پشت سر خواهد گذاشت.
معشوق کسی بودن یعنی زندگی برای همیشه در قلب او.
عشق مانند جنگ است اسان شروع می شود و دشوار پایان می پذیرد.
عشق حقیقی ابدی است.
عشق...مانند شن روان است.اگر به ان چنگ بزنید از میان دستان شما خواهد لغزید. به ارامی پیمانه ای از ان بردارید تا روح شما را لبریز کند.
تنها عشق من از تنها تنفرم پدید امده است.
به من نگو چرا که همیشه ان را شنیده ام چیزهای زیادی برای نفرت وجود دارند ولی چیزهای بیشتری برای عاشق شدن.
شهوت برخاسته از ذهن است عشق برخاسته از قلب و روح.
عشق غذای روح است.
عشق مانند پیتزا است وقتی خوب است واقعا خوب است وقتی که بد است باز هم تا حدودی خوب است.
امروز عشق بورز تا هرگز دیروزت خالی نباشد.
زمانی که مرا بوسیدی متولد شدم وقتی که مرا ترکم کردی مردم ودر دو هفته ای که مرا عاشقانه دوست داشتی زندگی کردم.
من از عشق تو به چه چیزی خواهم رسید؟(( به عشق تو))
عشق واقعی را فقط می توان در چشمهای انسان عاشق دید. عشق نمی تواند حسد و غرور یا تشویش و نگرانی باشد عشق همان چیزی است که در اعماق قلب تو یافت می شود و اشتیاق کسی را دارد که قلب او نیز مشتاق توست.
خدا عشق است.
عشق عمل بی پایان بخشش است. یک نگاه محبت امیز که عادت می شود.
با خودت و با عشق صادق باش.
صدای یک بوسه به بلندای صدای گلوله ی توپ نیست اما انعکاس ان مدت زیادی باقی خواهد ماند.
از زمانی که تو را ملاقات کردم *ما*نسبت به * تو*یا* من* سحر امیز تر شده است.
عشق لحظه ای است که تا ابد می ماند.
بزرگترین درس زندگی را بیاموز عشق: فراموشی و بخشش.

کامپیوتر مذکر است یا مونث؟

استاد زبان فرانسه در مورد مذکر یا مونث بودن اسمها توضیح می داد که پرسید

کامپیوتر مذکر است یا مونث؟

همه دانشجویان دختر جنس رایانه را به دلایل زیر مرد اعلام کردند

-وقتی به آن عادت می کنیم گمان می کنیم بدون آن قادر به انجام کاری نیستم.

-با آن که داده های زیادی دارند اما نادانند.

-قرار است مشکلات را حل کنند اما در بیشتر اوقات معضل اصلی خودشانند.

-همین که پایبند یکی از آنها شدید متوجه میشوید که اگر صبر کرده بودید مورد بهتری از آن نصیبتان می شد.

و همه دانشجویان پسر به دلایل زیر جنس رایانه را زن اعلام کردند

-به غیر از خالق آنها کسی از منطق درونی آنها سر در نمی آورد.

-کسی از زبان ارتباطی آنها سر در نمی آورد.

-کوچکترین اشتباهات را در حافظه دراز مدت خود ذخیره می کنند تا بعد ها تلافی کنند.

-همین که پایبند یکی از آنها شدید باید تمام پول خود را صرف خرید لوازم جانبی آنها بکنید

دعایت میکنم ، دعایم کن

http://tracking.technodesignip.com/?action=count&projectid=642&contentid=http://images.Quebles.com/h...http://tracking.technodesignip.com/?action=count&projectid=642&contentid=http://images.Quebles.com/h...http://tracking.technodesignip.com/?action=count&projectid=642&contentid=http://images.Quebles.com/h...

دعایت می کنم، عاشق شوی روزی

بفهمی زندگی بی عشق نازیباست

دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی

به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی

بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها

بخوانی نغمه ای با مهر

دعایت می کنم، در آسمان سینه ات

خورشید مهری رخ بتاباند

دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی

بیاید راه چشمت را

سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر

دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی

با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را

دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا

تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری

و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد

مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی

دعایت می کنم، روزی بفهمی

گرچه دوری از خدا، اما خدایت با تو نزدیک است

دعایت می کنم، روزی دلت بی کینه باشد، بی حسد

با عشق، بدانی جای او در سینه های پاک ما پیداست

شبانگاهی، تو هم با عشق با نجوا

بخوانی خالق خود را

اذان صبحگاهی، سینه ات را پر کند از نور

ببوسی سجده گاه خالق خود را

دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی

پیدا شوی در او

دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و

با او بگویی:

بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست

دعایت می کنم، روزی

نسیمی خوشه اندیشه ات را

گرد و خاک غم بروباند

کلام گرم محبوبی

تو را عاشق کند بر نور

دعایت می کنم،  وقتی به دریا می رسی

با موج های آبی دریا به رقص آیی

و از جنگل، تو درس سبزی و رویش بیاموزی

بسان قاصدک ها، با پیامی نور امیدی بتابانی

لباس مهربانی بر تن عریان مسکینی بپوشانی

به کام پرعطش، یک جرعه آبی بنوشانی

دعایت می کنم، روزی بفهمی

در میان هستی بی انتها باید تو می بودی

بیابی جای خود را در میان نقشه دنیا

برایت آرزو دارم

که یک شب، یک نفر با عشق در گوش تو

اسم رمز بگذشتن ز شب، دیدار فردا را به یاد آرد

دعایت می کنم، عاشق شوی روزی

بگیرد آن زبانت

دست و پایت گم شود

رخساره ات گلگون شود

آهسته زیر لب بگویی، آمدم

به هنگام سلام گرم محبوبت

و هنگامی که می پرسد ز تو، نام و نشانت را

ندانی کیستی

معشوق عاشق؟

عاشق معشوق؟

آری، بگویی هیچ کس

دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی

ببندی کوله بارت را

تو را در لحظه های روشن با او

دعایت می کنم ای مهربان همراه

تو هم ای خوب من

گاهی دعایم کن!

دیدن همیشه خوب است اگرِ!

 دیدن همیشه خوب است
خواه دیدن آن زیبا یی ها باشد
خواه دیدن این زیبایی ها
شاید کلاسی که ما در آن درس می خوانیم از این هم ویران تر باشد!

 
شاید پای پوشی که با آن می خواهیم در صراط مستقیم قدم بر داریم
از این هم کهنه تر باشد
!
 
 


شاید آب گوارایی که می نوشیم از این هم کثیف تر باشد!
 
 


شاید باری که بر دوشمان
 می کشیم از این هم سنگین تر باشد!
 
 


شاید
صفای کودکیمان را اینجا ، جا گذاشته ایم!
 
 


شاید
خانه آخرتمان را  از این هم  بدتر ساخته باشیم!
 
 
شاید مردم نتوانند از پشت شیشه های غبار گرفته ی ماشین هایشان ،
زیبایی و طراوت نوجوانیمان را ببینند!
 
 


شاید آنچه در دنیا می جستیم از این هم بی ارزش تر بود!
 
 


و
شاید کودکی و پیریمان را اندوهی چنین فرا گرفته باشد!
 
 


چشمها را باید شست
؟؟؟