گريه كردم گريه هم اين‌بار آرامم نكرد

گريه كردم گريه هم اين‌بار آرامم نكرد

هرچه كردم... هرچه... آه! انگار آرامم نكرد

 

روستا از چشم من افتاد، ديگر مثل قبل

گرمي آغوش شاليزار آرامم نكرد

 

بي تو خشكيدند پاهايم كسي راهم نبرد

درد دل با سايه و ديوار آرامم نكرد

 

خواستم ديگر فراموشت كنم، اما نشد

خواستم، اما نشد، اين كار آرامم نكرد

 

سوختم آنگونه در تب، آه! از مادر بپرس

دستمال تب بر نمدار آرامم نكرد

 

ذوق شعرم را كجا بردي كه بعد از رفتنت

عشق و شعر و دفتر و خودكار آرامم نكرد

تو نیستی هیچ وقت از زنده یاد نجمه زارع

تو نیستی و این درو دیوار هیچ‎وقت...‏
غیر از تو من به هیچ‎کس انگار هیچ‎وقت...‏
اینجا دلم برای تو هی شور می‎زند
از خود مواظبت کن و نگذار هیچ‎وقت...‏
اخبار گفت شهر شما امن و راحت است
من باورم نمی‎شود،اخبار هیچ‎وقت...‏
حیفند روزهای جوانی،نمی‎شوند
این روزها دو مرتبه تکرار هیچ‎وقت
من نیستم بیا و فراموش کن مرا
کی بوده‎ام برات سزاوار؟!‏‎…‎هیچ‎وقت
بگذار من شکسته شوم توصبور باش
جوری بمان همیشه که انگار هیچ‎وقت...

شعری از زنده یاد نجمه زارع

باران و چتر و شال و شنل بود و ما دو تا...
جوی و دو جفت چکمه و گِل بود و ما دو تا...
وقتی نگاه من به تو افتاد، سرنوشت
تصدیق گفته‌های «هِگِل» بود و ما دو تا...
روز قرارِ اوّل و میز و سکوت و چای
سنگینی هوای هتل بود و ما دو تا
افتاد روی میز ورق‌های سرنوشت
فنجان و فال و بی‌بی و دِل بود و ما دو تا
کم‌کم زمانه داشت به هم می‌رساندمان
در کوچه ساز و تمبک و کِل بود و ما دو تا...
...
تا آفتاب زد همه جا تار شد برام
دنیا چه‌قدر سرد و کسل بود و ما دو تا،
از خواب می‌پریم که این ماجرا فقط
یک آرزوی مانده به دِل بود و ما دو تا...