گر بوسه می خواهی بیا، یک نه دو صد بستان برو- سیمین بهبهانی


گر بوسه می خواهی بیا، یک نه دو صد بستان برو

این جا تن بی جان بیا، زین جا سراپا جان برو

صد بوسه ی تر بَخْشَمَت، از بوسه بهتر بَخْشَمَت

اما ز چشم دشمنان، پنهان بیا، پنهان برو

هرگز مپرس از راز من، زین ره مشو دمساز من

گر مهربان خواهی مرا، حیران بیا حیران برو

در پای عشقم جان بده، جان چیست، بیش از آن بده

گر بنده ی فرمانبری، از جان پی فرمان برو

امشب چو شمع روشنم، سر می کشد جان از تنم

جان ِ برون از تن منم، خامُش بیا سوزان برو

امشب سراپا مستیم، جام شراب هستیم 

سرکش مرا وَزْکوی من افتان برو؟ خیزان برو

بنگر که نور حق شدم، زیبایی ی مطلق شدم

در چهره ی سیمین نگر، با جلوه ی جانان برو

ای رفته ز دل


ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر

بر من منگر تاب نگاه تو ندارم

بر من منگر زانکه به جز تلخی اندوه

در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم

ای رفته ز دل ، راست بگو !‌ بهر چه امشب

با خاطره ها آمده ای باز به سویم؟

گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه

من او نیم او مرده و من سایه ی اویم

من او نیم آخر دل من سرد و سیاه است

او در دل سودازده از عشق شرر داشت

او در همه جا با همه کس در همه احوال

سودای تو را ای بت بی مهر !‌ به سر داشت

من او نیم این دیده ی من گنگ و خموش است

در دیده ی او آن همه گفتار ، نهان بود

وان عشق غم آلوده در آن نرگس شبرنگ

مرموزتر از تیرگی ِ شامگهان بود

من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ

دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت

اما به لب او همه دم خنده ی جان بخش

مهتاب صفت بر گل شبنم زده می خفت

بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم

آن کس که تو می خواهیش از من به خدا مرد

او در تن من بود و ، ندانم که به ناگاه

چون دید و چها کرد و کجا رفت و چرا مرد

من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش

افسردگی و سردی ی کافور نهادم

او مرده و در سینه ی من ،‌ این دل بی مهر

سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم