تمام شد نوبت عمر و به سر نرفت / خيال يار به سوي خم دگر نرفت / عجب حکايتي کند اين
شمع هاي ميخانه / چه باده ها به بهاي زلف زر نرفت


اي بهار زندگيم ، اي اميد بودنم / غنچه ي لبهاي تو ، گرمي شکفتنم / قامت رعناي تو
قبله گاه ديدنم / آن نواي گرم تو ، بهترين شنيدنم / کنج آغوش دلت ، جاده ي رسيدنم


تب و تابي داره با تو بودن اي حبيب / قلب خود را قرباني نمودن اي طبيب / در رهت
جاني را ستودن اي شکيب / عاشق را معشوق بودن اي رقيب


و من هنوز عاشقم ، آنقدر که مي توانم هر شب بدون آنکه خوابم بگيرد ، از اول تا آخر
بي وفايي هايت را بشمارم و دست آخر همه را فراموش کنم


من دل به کسي جز تو به آسان ندهم / چيزي که گران خريدم ارزان ندهم / صد جان بدهم در
آرزوي دل خويش / وان دل که تو را خواست به صد جان ندهم


به جاي تاج گل بزرگي که پس از مرگم براي تابوتم مي آوري

شاخه اي از آن را همين امروز به من هديه کن


پرچم کمک داور روزگار ، مدتهاست به نشانه در آفسايد بودن

شادي هاي هايم بالاست

 

انجماد قلب ها را از خشک سالي چشم ها مي توان فهميد ، چشمي که گريستن نمي داند ، زيستن نمي تواند

به روي گونه تابيدي و رفتي ، مرا با عشق سنجيدي و رفتي ، تمام هستي ام نيلوفري بود ، تو هستي مرا چيدي و رفتي


بي تو آغاز مي کنم من روزهاي زرد را ، اشک و آه و ناله ها و درد را ، مي نويسم بي تو بودن هاي من پايانم است ، بي تو حامل مي شوم اندوه و اشک سرد را


تو با آواز خود شب را شکستي ، ولي من بي دريچه مانده ام باز ، هواي پر زدن هايم کجا رفت ؟ ز ياران باز هم جا مانده ام باز

وقتي کسي به دل نشست ، نشستنش مقدس است ، حتي اگر نبينمش ، همين براي من بس است


گرچه ما را نکني ياد ولي ما هستيم ، دل به پيامي که نميدي بستيم


همه در دايره ي دوست گرفتار شدند ، بي نوا دل که در اين دايره پرگار نشد ، عاشقان سايه گريز و سايه ي يار شدند ، يار از خون دل عشق خبردار نشد ، چشم ها مست ز هوشياري و در خواب شدند ، خواب از ياد رخ دوست بيدار نشد


داستان زندگي من قصه اي است که متن آن وجود توست و پايانش نبود توست


چه خوش است حال مرغي که قفس نديده باشد ، چه نکوتر آنکه مرغي ز قفس پريده باشد ، پر و بال ما بريدند و در قفس گشودند ، چه رها چه بسته مرغي که پرش بريده باشد


دلم با عشق تو عاشق شد ، تمام لحظه هايم بهترين شد ، ولي بي مهريت کار دلم ساخت ، دل تنهاي من تنهاترين شد

دوست داشتن هميشه گفتن نيست ، گاه سکوت است و گاه انتظار


خنده بر لب مي زنم تا کس نداند راز من ، ورنه اين دنيا که ما ديديم خنديدن نداشت


عشق فرآيندي است که در طي آن من به تو کمک کنم تا به خود واقعي ات نزديکتر شوي ، نه آنچه من مي خواهم



شمع سوزان توام اينگونه خاموشم مکن ، از کنارت رفته ام اما فراموشم مکن


يه من به تو يه فاصله ، نه نشد ! بي من يه تو يه فاصله ، نه نشد ! بي تو يه من يه فاصله ، بازم نشد ! يه من يه تو بي فاصله ، حالا شد !ا


هيچوقت قول يک پسر بچه را جدي نگير اما هميشه از تهديدات يک دختر بچه بترس . (الکساندر دوما)ا


زمانه ازم پرسيد که چه کسي رو بيشتر از همه دوست دارم ؟ من درباره ي تو چيزي بهش نگفتم ، آخه اين رسم زمونست که هرکي رو که از همه بيشتر دوست داري ازت ميگيره


اينجا يکي براي خودش تار ميزند ، اينجا يکي از عاشقيش جار ميزند ، اينجا غريبه ها همگي آشناتر اند ، روياي دوست بر در و ديوار ميزند ، لب ها به زور رژ همگي سرخ و رنگي اند ، دلبر به جاي گل به سرش خار مي زند ، حاکم براي عشق
خودش حکم ميکند به مرگ ، دل را به جرم عاشقي اش دار مي زند


فقط دريا دلش آبي تر از من بود ، و من از دريا ، دلم دريا ، فقط اين را ندانستم ! چرا گشتم چنين تنها تر از تنها ! به هر آبي شدم آتش ، به هر آتش شدم آبي ، به هر آبي شدم ماهي ، به هر ماهي شدم دامي ، به هر نامحرمي ساقي ، به هر
ساقي مي باقي و تو اين را ندانستي ! چرا گشتم چنين عاصي ؟


هنگامي که دري از خوشبختي به روي ما بسته ميشود ، دري ديگر باز ميشود ولي ما اغلب چنان به در بسته چشک مي دوزيم که درهاي باز را نمي بينيم . (هلن کلر)ا


بسياري از مردم لايه ي نقره را در انتظار طلا از دست مي دهند


وقتي زندگي صد دليل براي گريه کردن به شما مي دهد ، هزار دليل براي خنديدن به آن نشان دهيد


گريستن خوب نيست مگر بشود جوري گريست که چشم ها نفهمند


آنکه مي خواهد روزي پريدن آموزد ، نخست مي بايد ايستادن ، راه رفتن ، دويدن و بالارفتن آموزد ، پرواز را با پرواز آغاز نمي کنند

شب شرابي خوردم و مستي مرا در بر گرفت / دوريت آمد به يادم هستي ام آتش گرفت


اگر ماه بودي به صد ناز / شايد شبي بر لب بام من مينشستي


چنان عاشق چنان ديوونه حالم ، که مي خواهم از تو و از دل بنالم ، هنوزم با همين ديوونه حاليم ، يه رنگم صادقم صافم زلالم


دوستي فصل قشنگيست پر از لاله سرخ ، دوستي تلفيق شعور من و توست ، دوستي رنگ قشنگيست به رنگ خدا ، دوستي حس عجيبيست ميان من و تو


دلم در ديدن رويت هميشه مي کند فرياد ، به ياد اولين ديدار که مهرت در دلم افتاد


يک نفر آمد صدايم کرد و رفت ، با صدايش آشنايم کرد و رفت ، نوبت تلخ رفاقت که رسيد ، ناگهان تنها رهايم کرد و رفت


اگر مي بيني کسي به روي تو لبخند نمي زند ، علت را در لبان فرو بسته خودت جستجو کن !ا


گفته بودي فردا ، پشت اين پنجره ها ، غنچه اي مي رويد ، و کسي مي آيد ، روشني مي آرد ، ديرگاهيست که من ، پشت اين پنجره ها منتظرم ، ولي اينجا حتي ، رد پايي هم نيست


کاش کسي تو دلمون پا نميذاشت ، کاش اگه پا ميذاشت دلمون رو تنها نميذاشت ، کاش اگه تنها ميذاشت رد پاش رو روي دلمون جا نميذاشت


طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته ، شعر مي گويم به يادت در قفس غمگين و خسته ، من چه تنها و غريبم بي تو در درياي هستي ، ساحلم شو غرق گشتم بي تو در شبهاي مستي


سر ارادت ما و آستان حضرت دوست ، که هرچه بر سر ما مي رود ارادت اوست ، نظير دوست نديدم اگرچه از مه و مهر ، نهادم آيينه ها در مقابل رخ دوست


تو مگه باده فروشي که همه مست تو اند ، تو مگه ساغر عشقي که همه معشوق تو اند ، منشين با همگان اي گل زيباي دلم ، که به ظاهر همه مشتاق و خريدار تو اند


رفاقت با وفا بودن شرط مردانگيست ، ورنه با يک استخوان صد سگ رفيقت ميشوند


تو به پاکي عقيقي ، مثل درياها عميقي ، مثل گريه مرحم زخم ، مثل تنهايي رفيقي


ساقيا امشب نوايت با نوايم ساز نيست ، يا که من بسيار مستم يا که سازت ساز نيست



راه دوست داشتن هر چيز درک اين واقعيت است که امکان دارد از دست برود


آنکه مي گفت ز يک گل نشود فصل بهار ، چه خبر داشت که همچون تو گلي مي رويد


کسي مي تواند در پاي عشق بميرد که پيش از آن زندگي در نگاه وي مرده باشد


بزرگترين متهم تاريخ کسي است که نمي دونه قلبش واسه کي مي تپه


عمريست که ويران شده ام ، ساکت و سرد و پريشان شده ام ، تا تو آيي و مرا دريابي ، من اسير شب طوفان شده ام


چه کنم تو سلطان جهاني و من درويش خرابات ، تو ارباب وفايي و من نوکر ارباب


گر همسفر عشق شدي مرد خطر باش ، هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش

 

در بودنت به نبودنت و در نبودنت به بودنت مي انديشم ، اي بود و نبود من


يه حساب تو دلتنگي هات برام باز کن ، شايد برنده ي کل دلتنگي هات شدم


غزال خوش غزل تويي / شيرين تر از عسل تويي / بين تموم آدما / نگين بي بدل تويي


بي تو دري بودم به برون ، نگاهي به کران و صدايي به کوير


کدام کشور را فتح کنم تا حاضر شوي مرا شهردار دهکده ي قلبت کني ؟


من و مهتاب و شب و هواي عالي / عزيزم جاي تو خالي / عطر گل پر شده باز تو اين حوالي / من به ياد تو خوشم تو در چه حالي ؟


تا وقتي ياد هم هستيم خدا تو قصه ها گم نيست / دلامون چشمه ي مهره ، حريص خاک و گندم نيست



شاخه گلت سالها بود در ميان دفترت خوابيده بود ، بي اجازت امروز بيدارش کردم


همه بغض من تقديم غرور نازنينت باد ، غروري که لذت دريا را به چشمانت حرام کرد


خيالت راحت ، ديگر اشکي نيست که به بالينت بريزد و احساس را شکوفا کند ، تنها بغضيست که فرو رفتنش حسرت در چشمانم مي تازد


بريدم بند ناف دلبستگي را با قيچي دلسردي


رابطه ي قلبي دو دوست نياز به بيان الفاظ و عبارات ندارد . (جبران خليل جبران)ا


نماز عشق ترتيبي ندارد ، چرا که با نخستين سر بر خاک گذاردن ، ديگر برخواستي نيست . (ارد بزرگ)ا


اگر تنهاترين تنها شوم باز خدا هست ، او جانشين همه ي نداشتن هاي من است


تو کيستي که من اينگونه بي تو بي تابم ، شب از هجوم خيالت نمي برد خوابم ، تو چيستي که از هر موج تبسم تو ، بسان قايق سرگشته ي روي مردابم


دوست دارم هميشه از تو بنويسم بي آنکه در جستجوي قافيه ها باشم ، بي آنکه واژه ها را انتخاب کنم ، دوست دارم از تو بنويسم که مي دانم هنوز دوستم داري و هر سپيده دم يک سبد مهرباني از تو دريافت مي کنم


از ديار آشنايي پا کشيدن مشکل است ، از تو اي آرام جانم دل بريدن مشکل است


دل رو زدم به دريا ، زدم برات پيامي ، فقط براي اينکه ، نگي که بي مرامي


اي نگاهت پلي از مخمل و از ابريشم ، روزگاريست که تنها به تو مي انديشم


به پرستو نبايد دل بست زيرا که او نازک دل است ، و مي گريزد از ما ، مانند باد از سرما ، و فراموش مي کند تمام روزهاي باهم بودن را



نه از قايق مي نويسم ، نه از زخم شقايق مي نويسم ، به ياد لحظه هاي با تو بودن ، به ياد آن دقايق مي نويسم


گر ز جهان بگذرم از تو نخواهم گذشت ، سر رود از پيکرم از تو نخواهم گذشت ، مردمک چشم من نقش تو بر خود گرفت ، ور همه جا بنگرم از تو نخواهم گذشت


مهرباني نقش هر نقاش نيست ، هر که نقشي را کشيد نقاش نيست ، نقش را نقاش معنا مي دهد ، مهرباني نقش يار است ، حيف که يار نقاش نيست


پاي من خسته از اين رفتن بود ، قصه ام قصه ي دل کندن بود ، دل که دادم به يارم ديدم ، راهش افسوس جدا از من بود


پيش بي درد دمي صحبت از درد مکن ، شاخ سبز دلت را به خطا زرد مکن ، مرد اگر نيست در آن شهر ولي کوه که هست ، تکيه بر کوه کن و تکيه به نامرد مکن


اگر شيري درنده در برابرت باشد بهتر از آن است که سگي خائن پشت سرت باشد


اين چرخ فلک عمر مرا داد به باد ، ممنون توام که کرده اي از من ياد


من آن ابرم که مي خواهد ببارد ، دل تنگم هواي گريه دارد ، دل تنگم غريب اين در و دشت ، نمي داند کجا سر مي گذارد


قلمي خواهم ساخت از ني باغ بهشت ، جوهر از شيشه ذات ، کاغذ از صفحه دل ، نور از شمع حيات ، تا بنويسم همه جا نام زيباي تو را


غربت را نبايد در الفباي شهر غربت جستجو کرد ، همين که عزيزت نگاهش را به طرف ديگري کرد ، تو غريبي


سلام عزيز مهربون اجازه هست بشم فدات ، اجازه هست تو شعر من اثر بذاره خنده هات ، شب که مياد يواش يواش با چشمک ستاره هاش ، اجازه هست از آسمون ستاره بچينم برات ؟


در آن غمگين غروب سرد تو از شهرم سفر کردي ، نگاهت برق طوفان بود و من افسوس مي خوردم ، شيار گونه هايم را گل اشکم نوازش داد ، و من از تو جدا ماندم ولي اي کاش مي مردم


هر وقت گلي را بو کردي هرگز بهش نگاه نکن ، چون اگه نگاهت را به خاطر بسپاره ، شوق دوباره ديدنت اون را پرپر ميکنه


بر سنگ مزارم بنويسيد آشفته دلي خفته در اين خلوت خاموش ، او زاده ي غم بود که از خاطر دوستان گشت فراموش

دوري ز برم اي گل ريحان چه نويسم ، من مور ضعيفم به سليمان چه نويسم ، ترسم که قلم شعله کشد صفحه بسوزد ، با اين دل پر درد به ياران چه نويسم

من يه نامه ي عاشقونه ام بازم کن ، محتاج کمي نوازشم بازم کن ، هرچند که سکه سياهم اي دوست ، در قلک دل پس اندازم کن


اگه از تو ننوشتم فکر نکن سرم شلوغه ، توي زندگي يه وقتا تنهايي رمز عبوره ، اگه از چشات گذشتم فکر نکن عاشق نبودم ، مطمئن باش توي دنيا دل به تو سپرده بودم

پرستوها چرا پرواز کردين ، جدايي را شما آغاز کردين ، جداي بي وفايي قهر و دوري ، همه باشند گناه آشنايي


گاهي وقتا آدما در عرض چند ثانيه دل کسايي رو که دوستش دارن ميشکنن ، منو بابت اون ثانيه ها ببخش


هميشه وقتي گريه مي کني ، اوني که آرومت ميکنه دوستت داره ، اما اوني که با تو گريه ميکنه عاشقته


سلام به قاصدک هاي خبر رسان که محکوم به خبرند و سلام به شقايقهايي که محکوم به عشقند و سلام به تو که محکوم به دوست داشتني


چه مهمانان بي دردسري هستند مردگان ، نه به دستي ظرفي را چرک مي کنند ، نه به حرفي دلي را آلوده ، تنها به شمعي قانع اند و اندکي سکوت


بعضي وقتا زنداني کردن کبوترهاي قفس از هر کاري بهتره ، به شرطي که اون کبوتر تو باشي و اون قفس دل من


شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت ، به گريه گفتمش آري ولي چه زود گذشت ، بهار بود و تو بودي و عشق بود و اميد ، بهار رفت و تو رفتي و هرچه بود گذشت


وقتي دل تنها کالاييست که خدا شکسته ي آن را مي خرد ، پس چرا من به دست کسي که دلم را شکسته بوسه نزنم ؟


خواستم يک اس ام اس توپ واست بفرستم ، وسط راه منفجر شد همه فهميدند دوستت دارم


هرگاه خبرهاي بد را به عنوان يک نياز به تغيير و نه يک خبر منفي پذيرفتيد ، شما از آن شکست نخورده ايد ، بلکه چيزهاي تازه اي از آن آموخته ايد . (بيل گيتس)ا


من و تو هر دو درگير يه حسيم ، همين حس غريب با تو بودن


گفتم که تو شيرين مني ، گفتي تو فرهادي مگر ؟ گفتم خرابت مي شوم ، گفتي تو آبادي مگر ؟ گفتم ندادي دل به من ، گفتي تو جان دادي مگر ؟ گفتم ز کويت مي روم ، گفتي تو آزادي مگر ؟ گفتم فراموشم مکن ، گفتي تو در يادي مگر ؟ گفتم خاموشم سالها ، گفتي تو فريادي مگر ؟ گفتم که بر بادم مده ، گفتي نبر بادي مگر


پاييز مي آيد ، زماني که خاطرات شيرين گذشته ي خودم را با تو به ياد مي آورم ، پاييز همچون بهار دل انگيز مي شود ، بيا و اينک مرا با خود به آن سوي درياها ببر ، شايد دگر براي پيوستن فرصتي نباشد


وقتي که بود نمي ديدم ، وقتي مي خواند نمي شنيدم ، وقتي ديدم که نبود ، وقتي شنيدم که نخواند


بدترين و خطرناک ترين کلمات اين است : همه اين جورند . (تولست)ا


هرگز در ميان موجودات مخلوقي که براي کبوتر شدن آفريده شده کرکس نميشود ، اين خصلت در ميان هيچ يک از مخلوقات نيست جز آدميان


خوشبختي فاصله ي اين بدبختي تا بدبختي ديگر است



يک هميشه يکه ! شايد در تمام عمرش نتونه بيش از يک عدد باشه ، اما بعضي وقتا همين يک ميتونه خيلي باشه ، يک دنيا ، يک سرنوشت ، يک دوست ، يک خاطره



در دردها دوست را خبر نکردن ، خود يک نوع عشق ورزيدن است . (دکتر شريعتي)ا



اين اس ام اس رو واست فرستادم و الان خوشحالم ، چون مي دونم اسمم روي صفحه ي گوشيت افتاده ، حداقل يک ثانيه بهم فکر کردي و اين يک ثانيه براي من يک دنياست



نازنين بدون تو دنيا رو باور ندارم ، با تو از رمز طلسم قصه سر در ميارم ، لحظه ي سقوط من دست تو مثل معجزه اس ، شب ميترسه از خودش وقتي ميگم دوست دارم



خصلت آدما اينه که فراموشکارن ، اگه تو بري يکي ديگه رو در آغوش دارن



زندگي مثل ديکته است ، هي غلط مي نويسيم و هي پاک مي کنيم ، دوباره مي نويسيم و باز پاک مي کنيم ، غافل از اينکه يه روز داد مي زندد ورقه ها بالا !ا



بودنم را هيچ کس باور نداشت ، هيچ کس کاري به کار من نداشت ، بنويسيد بعد مرگم روي سنگ با خطوطي نرم و زيبا و قشنگ ، آنکه خوابيده در اين گور سرد بودنش را هيچ کس باور نکرد


چراغ دل تاريکم از اين خانه مرو ، آشناي تو منم بر در بيگانه مرو ، شمع من باش و بمان نور ز تو اشک ز من ، جانفشان تو منم در بر پروانه مرو ، سوختي جان مرا آه مکن ، اشک مريز ، از بر عاشق دلداده غريبانه مرو


زندگي تلخ ترين خواب منست ، خسته ام ، خسته از اين خواب بلند

 

کسي که در آغوش غم بزرگ شده ، تنهايي بهترين همدم اوست


تو را من زهر شيرين خوانم اي عشق / که نامي خوش تر از اينت ندانم

وگر هر لحظه رنگي تازه گيري / به غير از زهر شيرينت نخواهم


يادت نره که ياد تو هميشه همراه منه / يادت نره که خواستنت مثل نفس کشيدنه

يادت نره که آينه از طپش تو روشنه / يادت نره نبودنت جونمو آتيش ميزنه



همه بغض من تقديم غرور نازنينت باد ، غروري که لذت دريا را به چشمانت حرام کرد


بريدم بند ناف دلبستگي را با قيچي دلسردي


پاي من خسته از اين رفتن بود / قصه ام قصه ي دل کندن بود

دل که دادم به يارم ديدم / راهش افسوس جدا از من بود



خواب سبز رازقي باش / عاشق هميشگي باش / خسته ام از تلخي شب / تو طلوع زندگي باش


اگر پروانه بودم مي پريدم / همين حالا حضورت مي رسيدم / ولي پروانه نيستم پر ندارم / دلم تنگ است ولي چاره ندارم


در اوج بي قراري پرواز با تو زيباست / در انتهاي هر راه آغاز با تو زيباست


از آشيانه ي چشمان کبوتران اميد / به شوق باغ تنت پر گشاده در راهند / ز دره هاي هوس تا فراز قله ي عشق / پريده اند و از تو آب و دانه ميخواهند


کسي که در آغوش غم بزرگ شده ، تنهايي بهترين همدم اوست


يک رنگ و بوي تازه از عشق بگير / پر سوزترين گدازه از عشق بگير / در هر نفسي که مي تپي اي دل / يادت نرود اجازه از عشق بگير


اين رو من نبايد بگم ولي تو يه عيب خيلي بزرگ داري ، اونم اينه که نميشه دوستت نداشت !ا


در ره منزل ليلي که خطرهاست در آن / شرط اول قدم آن است که مجنون باشي


در ره عشق که از سيل بلا نيست گذار / کرده ام خاطر خود را به تمناي تو خوش



من و تو از تبار بي کسانيم / در اين غوغا چه کس را کس بدانيم / کسي نشنيده فرياد کمک را / کمک کن تا براي هم بمانيم


يک لحظه دلم خواست صدايت بکنم / گردش به حريم با صفايت بکنم / آشوب دلم به من چنين فرمان داد / در سجده بيفتم و دعايت کنم


تو بشو ياس قشنگ لحظه هاي بي قرارم / من ميشم زلال بارون تا کنار تو ببارم


طوطيم اندر قفس اما دلم پيش تو است / گر قفس را بشکنند پرواز من سوي تو است / آب و هواي چشمات چيزي مثل کويره / هرکس اسيرش بشه بدون شک ميميره


خزان که قسمت ما شد ، بهار مال شما / دلم به ياد تو افتاد ، سلام حال شما ؟


تا زنده اي دنيا عزيز است / تا زنده اي دنياي من باش / در ظلمت سرد زمانه / خورشيد بي همتاي من باش


بي تو پيمودن شب ها شدني نيست / شبهاي پر از درد که فردا شدني نيست / گفتم که برايت بفرستم دل خود را / افسوس که چون نامه دلم تا شدني نيست


سالها در کوچه ي دل ياد تو بود / ياد آن کوچه و آن رهگذر خسته بخير


چشات ديگه از من خسته و سيره / اما هنوز چشماي من اسيره / فقط بدون که اين دل شکسته / منتظره بگي واست بميره


يادت نره که ياد تو هميشه همراه منه / يادت نره که خواستنت مثل نفس کشيدنه / يادت نره که آينه از طپش تو روشنه / يادت نره نبودنت جونمو آتيش ميزنه


در کنج دلم جز تو کسي خانه ندارد / ديوانه شود شمعي که پروانه ندارد

روي خرابترين خرابه هاي تخت جمشيد مينويسم خرابتم رفيق !ا


کاش مردم همه ميدانستند / که اگر عشق نباشد دل نيست / يک دل سر جدا از تب عشق / به خود عشق قسم جز گل نيست


دنيا شبيه توست مثل دلبري هات / چيزي شبيه رنگ رنگ روسري هات / چيزي شبيه دل به لبخند تو دادن / مثل گل ترديد در ناباوري هات


ناز تو را ميکشم به ديده ي منت / سر به راهت مينهم به عجز و تمنا / از تو به يک حرف ناروا نکشم دست / وز سر راه تو دلبربا نکشم پا


باور کن ضربان قلبم را روي خنده هاي تو تنظيم کرده ام ، پس بخند تا هميشه زنده بمونم


اگر خاطر کسي رو نتونستي از خاطرت پاک کني ، بدون که هميشه تو خاطرشي


اي گل نازم که تو را دارم دوست / به آن سپردمت که همه ي هستي از آن اوست


زندگي مثل مردابه ، شايد زيبا نباشه اما ميشه توش نيلوفري مثل تو رو پيدا کرد


اقتدار دل شکسته به اندوهي است که سروده نمي شود


خواب اصحاب کهف قصه ي تکراري ماست / ما همانيم که در غار دلت پوسيديم


اس ام اس يعني يواشکي تو قلب ها سرک بکشي و با زبون بي زبوني بگي به يادتم


آن روز که به دنيا آمدي ، يک نفر بودي براي يک دنيا ، ولي حالا يه دنيا هستي مال من


داده ام دل به نگاري که خدا مي داند / نه محبت ، نه مروت ، نه وفا مي داند


در من غم بيهودگيها مي زند موج / در تو غروري از توان من فزونتر / در من نيازي مي کشد پيوسته فرياد / در تو گريزي مي گشايد هر زمان پر


و حالا انتهاي کوچه ي شعر / منم با انتظاري مبهم و زرد / ولي اي کاش جادوي نگاهت / غزل هاي مرا غارت نمي کرد


تا دو چشمان سياهت ديد چشم / بر سياهي بخت خود خنديد چشم / از خجالت پيش چشمت آب شد / پلک را بر روي خود پوشيد چشم


بي احساس و بي عاطفه بودن ، انسان را از واقعيت دور مي کند ، امير احساسات باشيم نه اسير آن


به چه مانند کنم در همه آفاق تو را / هرچه در ذهن من آمد تو از آن خوب تري


گلي دارم که تو گلها غريبه / نه نارنجه و نه ليمو و نه سيبه / گلي دارم به دست کس نميدم / خريدم گوهري و پس نميدنم


خاک پاي دوست شدن در نزد ما يک آرزوست / گر دوست بخواهد جان من قربان اوست


دل من ماهي درياي عشقه / وجودم آهوي صحراي عشقه / نميدونم که در دلم تو چه کردي / که مرا سرمست و ديوانه کردي


قصيده مي شوم اگر تو تشنه ي شنيدني / به اوج مي رسم اگر تو بي قرار ديدني / بيا که در هواي تو از نور نفس تازه کنم / بيا که اين حماسه را با تو پر آوازه کنم


ماه من !ا
غصه اگر هست ! بگو تا باشد !ا
معني خوشبختي ،
بودن اندوه است ?!ا
اين همه غصه و غم ، اين همه شادي و شور
چه بخواهي و چه نه ! ميوه يک باغند
همه را با هم و با عشق بچين ?ا
ولي از ياد مبر،
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاري است پر از ياد خدا
و در آن باز کسي مي خواند ،
که خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه ؟ چرا !؟!ا



من اگر دختر نفرين شده ي اندوهم، يا که از نسل گلي هرزه ميان کوهم، تو همان آدمک چوبي پيمان شکني که فقط لايق آتش زدني


گفتم به گل زرد چرا رنگ مني، افسرده و دلتنگ چرا مثل مني، من عاشق اويم که رنگم شده زرد، تو عاشق کيستي که هم رنگ مني


دوستي شوخي سرد آدماست، بازي شيرين گرگم به هواست، واسه کشتن غرور من و تو، دوستي، توطئه ثانيه هاست


من به خاطرت پاييز ميشوم، زمستان ميشوم، اما بدان بي تو، اين آخرين تابستانيست که برايت سخن از بهار ميگويم


کسي چون تو مرا غريب و تنها نگذاشت، اينگونه در التهاب فردا نگذاشت، سوگند نميخورم ولي باور کن کسي چون تو به خلوت دلم پا نگذاشت


از ساعت متنفرم، از اين اختراع عجيب بشر که جاي خالي حضور تو را به رخ دلتنگي هايم ميکشد


هر وقت مي بينمت آروم آرومم، وقتي نمي بينمت قلبم مي لرزه، وقتي صداتو نميشنوم دلم تنگ تنگه، ولي چون دلتنگ توام برام شيرينه


دوسش داري؟ بهش بگو، منتظرشي؟ بهش بگو، شبا به خاطرش نميخوابي؟ بهش بگو، اما هيچوقت بهش دروغ نگو که دروازه ي جدايي ها دروغه


اشک هايم را براي چشمانم مي نويسم، چشمم مي خواندش و دلم گوش ميدهد و قدري آرام مي گيرد، پس هنوز هم چاره اي هست که دوري ات را تحمل کنم، تا اشکي هم نباشد خدا بزرگ است


من همان قاب تهي خسته و بي تقصيرم که بي تو و تصوير دلت مي ميرم


داغترين احساساتت را نصيب کسي کن که در سردترين لحظات به يادت توست

بمان با من که بي تو صداي خسته در بادم، در اين اندوه بي پايان بمان تنها تو در يادم، نميدانم چرا غم ها نمي دانند که من سلطان غم هايم، بيا اي يار با من باش کم من تنهاي تنهايم


کاش غرورم را که در پستوي سادگيم پنهان بود ميافتي، اما تو اين سادگي را بهانه اي قرار دادي براي در هم شکستن غرورم



! اگه 1کتيبه با 1000 تا خورشيد داشته باشم ، همه ي خورشيدها رو ميگردم تا يه جايي به تو برسم


نه از قايق مي نويسم ، نه از زخم شقايق مي نويسم ، به ياد لحظه هاي با تو بودن ، به ياد آن دقايق مي نويسم



گر ز جهان بگذرم از تو نخواهم گذشت ، سر رود از پيکرم از تو نخواهم گذشت ، مردمک چشم من نقش تو بر خود گرفت ، ور همه جا بنگرم از تو نخواهم گذشت



مهرباني نقش هر نقاش نيست ، هر که نقشي را کشيد نقاش نيست ، نقش را نقاش معنا مي دهد ، مهرباني نقش يار است ، حيف که يار نقاش نيست



پاي من خسته از اين رفتن بود ، قصه ام قصه ي دل کندن بود ، دل که دادم به يارم ديدم ، راهش افسوس جدا از من بود



پيش بي درد دمي صحبت از درد مکن ، شاخ سبز دلت را به خطا زرد مکن ، مرد اگر نيست در آن شهر ولي کوه که هست ، تکيه بر کوه کن و تکيه به نامرد مکن



اين چرخ فلک عمر مرا داد به باد ، ممنون توام که کرده اي از من ياد



من آن ابرم که مي خواهد ببارد ، دل تنگم هواي گريه دارد ، دل تنگم غريب اين در و دشت ، نمي داند کجا سر مي گذارد

 


قلمي خواهم ساخت از ني باغ بهشت ، جوهر از شيشه ذات ، کاغذ از صفحه دل ، نور از شمع حيات ، تا بنويسم همه جا نام زيباي تو را



غربت را نبايد در الفباي شهر غربت جستجو کرد ، همين که عزيزت نگاهش را به طرف ديگري کرد ، تو غريبي



سلام عزيز مهربون اجازه هست بشم فدات ، اجازه هست تو شعر من اثر بذاره خنده هات ، شب که مياد يواش يواش با چشمک ستاره هاش ، اجازه هست از آسمون ستاره بچينم برات ؟



در آن غمگين غروب سرد تو از شهرم سفر کردي ، نگاهت برق طوفان بود و من افسوس مي خوردم ، شيار گونه هايم را گل اشکم نوازش داد ، و من از تو جدا ماندم ولي اي کاش مي مردم


هر وقت گلي را بو کردي هرگز بهش نگاه نکن ، چون اگه نگاهت را به خاطر بسپاره ، شوق دوباره ديدنت اون را پرپر ميکنه

 


بر سنگ مزارم بنويسيد آشفته دلي خفته در اين خلوت خاموش ، او زاده ي غم بود که از خاطر دوستان گشت فراموش



اگر پروانه بودم مي پريدم / همين حالا حضورت مي رسيدم

ولي پروانه نيستم پر ندارم / دلم تنگ است ولي چاره ندارم


زندگي مثل مردابه ، شايد زيبا نباشه اما ميشه توش نيلوفري مثل تو رو پيدا کرد



بي تو پيمودن شب ها شدني نيست / شبهاي پر از درد که فردا شدني نيست

گفتم که برايت بفرستم دل خود را / افسوس که چون نامه دلم تا شدني نيست



دترعزميسزادتوم

همون "دوستت دارم عزيزمه"ا

که کلماتش براي سريعتر رسيدن به تو ، از سر و کول همديگه بالا رفتن !ا



سالها در کوچه ي دل ياد تو بود ، ياد آن کوچه و آن رهگذر خسته بخير



يک رنگ و بوي تازه از عشق بگير / پر سوزترين گدازه از عشق بگير

در هر نفسي که مي تپي اي دل / يادت نرود اجازه از عشق بگير



عشق را من در زمين گشتم نبود در دل صد نازنين گشتم نبود



يک لحظه دلم خواست صدايت بکنم / گردش به حريم با صفايت بکنم

آشوب دلم به من چنين فرمان داد / در سجده بيفتم و دعايت کنم



اگر مي مانم ، نه براي توست

اگر مي خوانم ، نه به درگاه تو

به خدايي است که هرگز تو را نيافريد


در اوج بي قراري پرواز با تو زيباست / در انتهاي هر راه آغاز با تو زيباست

 

چقدر در تاريکي
مشق ِ رفتن کنم؟

بيا و تکليف مرا
روشن کن


زغال اسفندتم رفيق ! ميسوزم تا چشم نخوري


نمي گذاشتم به آساني دلم را ببري

اگر مي دانستم بعد از تو زندگي كردن چقدر دل مي خواهد !!؟



تابستان که ميشود دلم شور ميزند

??

نکند طعم گيلاس هاي بازار مرا از خاطرت ببرد!ا


دختري را مي شناسم که هر شب براي ستاره ها شعر مي خواند و آنها به او زبان آسماني مي آموزند

روزي پرسيدم: ديشب چه واژه اي آموختي؟

شرمنده نگاهم کرد و چشمک زد


سردم است?ا

و ديگر "دوستت دارم" تو هم گرمم نمي کند


نه چتر با خود داشتي
نه روزنامه
نه چمدان
عاشقت شدم!ا
از کجا بايد مي‌فهميدم مسافري؟


دوستت داشتم
چنان که کودکان ِ دبستاني
زنگ ورزش را


اگه يه روز يه شاپرک / تو خونتون کشيد سرک

يه خرده ياد من بيفت / نگو ولش کن به درک

 

اگه امشب خيس شدي نترس، جيش نکردي!ا

من برات يه دريا بوس فرستادم !!!ا



زود باش از قلبت يک کپي بگير، چون مي خوام اصلشو بدزدم !ا



رو خراب ترين خرابه ي تخت جمشيد مي نويسم

خرابتم رفيق!ا



با تو هميشه ، بي تو نمي شه !ا



قلب من جايگاه رفيقي است که شقايق ها حسرت آن را مي خورند



نرم افزار عشقت توي قلبم نصب شده

مي خواهم "آپ ديتش" کنم. لطفا?' گوشيتو بذاز رو قلبت !ا



يه سکه رو بنداز بالا

اگر شير اومد، دوستت دارم

اگر خط اومد، شک نکن دوستت دارم !ا



دانى که چه ها چه ها چه ها مي خواهم؟ / وصل تو من بى سر و پا مي خواهم

فرياد و فغان و ناله ام دانى چيست؟ / يعنى که تو را تو را تو را مي خواهم



گر تو يارم نشوي آخر خرداد من است / فکر بي تو شدنم دشمن بنياد من است

تا زماني که تو شيريني و دوري ز دلم / رنگ خون بر جگر اين دل فرهاد من است



سه شرط آدم رو عزيز ميکنه

??

??

??

دنبال چي ميگردي ؟

تو بدون شرط عزيزي !ا


من از آن مي ترسم که دوست داشتن را مثل مسواک زدن بچه به من و تو تذکر بدهند



با اشکي که از دوريت بر چهره دارم / تو را تا صبح محشر دوست دارم




يه آسمون گل قشنگ تقديم يک نگاه تو / اين دل تنهاي غريب فداي روي ماه تو




اينو من نبايد بهت بگم ولي تو يه عيب خيلي بزرگ داري که نمي شه دوستت نداشت!ا


مي نويسم اين پيامک را به دوست

اي پيامک صورت او را ببوس



اگه عشقت کورم کنه مهم نيست، حس بودنت قشنگتر از ديدن دنياست



شنيدم بوسه پلي است ميان قهر و آشتي

طالب شدم هي قهر کنيم هي آشتي!ا



يه گل برات فرستادم اگه نرسيد ببين تو چقدر گلي که روش نشده بياد !ا



مي خوام برم ونيز

پيدا کنم يه ميز

خيلي تر و تميز

با يه چاقوي تيز

روش بنويسم يه ريز

دوستت دارم عزيز!ا



بي جهت نيست که در کنج دلم جاي داري / خوشگلي، بانمکي و چشم زيبا داري


ميخوام بگم دوست دارم سه جوري / عاشقتم ديوونتم يه جوري / عشق مني جون مني که دوري / چطور بگم I LOVE YOU چه جوري

نزار که از سکوت تو پرپر بشن ترانه ها، دوباره من بمونم و خاکستر پروانه ها، چيزي بگو اما نگو از مرگ ياد و خاطره، کابوس رفتنت بگو از لحظه هاي من بره

نظامي ترين جمله ي عاشقانه: تو اردوگاه قلبت منم يه اسيرجنگي، تو منو شکنجه ميدي توي اين قلعه سنگي


وفا را از ماهي ها بياموز که وقتي از آب درميان ميميرن، نه از زنبورها که وقتي از گلي خسته ميشن ميرن سراغ يه گل ديگه


تو پادگان چشمات رژه رفتم، بي معرفت سهم من از عشقت کلاغ پر نبود


ميدوني چرا بارون از پشت شيشه قشنگ تره؟ چون بدون اينکه خيس بشي احساسش ميکني، مثل ديدن گريه کسي که خيلي دوستش داري، همينطوره مگه نه؟


اگه کسيو دوست داري فقط بهش بگو به اندازه ي تمام بي وفايي هاي دنيا دوستت دارم، آخه بي وفايي هاي دنيا تمومي نداره


کوچيک که بوديم تنها کفشامون رو اشتباه مي پوشيديم، اما حالا چي؟ حالا که بزرگ شديم تنها کار درستمون پوشيدن کفشامونه!ا


ميخوام امشب دلم رسوا کنم، هرچي تو سينه دارم پيدا کنم، ميخوام امشب با يه عالمه کلمه، تو رو معنا بکنم گرچه کمه، ميخوام امشب با دو تا جام شراب، دل ديوونه کنم خراب خراب، ميخوام از رو نت هاي توي صدات، بنوازم يه ترانه راست راست، ميخوام از صحن چشماي تو، دل ديوونه بدزدم مثل تو، ميخوام از هر تب و تاب و بي قرار، بکنم از هر بي قرار قرار قرا، ميخوام از گل بوسه رو لبام، اي واي جوهر خودکارم تمام



من عاشقانه ميکنم نگاه بر دو چشم تو

تو تازيانه مي زني به چشم و بر نگاه من

چو آفتاب مي شوم دمي که گرم و روشنت کنم

چو ابر تيره مي شوي که سد نهي به راه من

خراب تر ازين کسي نمي شود که من شدم

تو هرچه مي کني بکن ، سزات با خداي من



ماه من ، غصه چرا ؟!ا
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبي و پر از مهر ، به ما مي خندد !ا
يا زميني را که، دلش ازسردي شب هاي خزان
نه شکست و نه گرفت !ا
بلکه از عاطفه لبريز شد و
نفسي از سر اميد کشيد
ودر آغاز بهار ، دشتي از ياس سپيد
زير پاهامان ريخت ،
تا بگويد که هنوز، پر امنيت احساس خداست !ا
ماه من غصه چرا !؟!ا
تو مرا داري و من
هر شب و روز ،
آرزويم ، همه خوشبختي توست !ا
ماه من ! دل به غم دادن و از ياس سخن ها گفتن
کارآن هايي نيست ، که خدا را دارند ?ا
ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزي، مثل باران باريد
يا دل شيشه اي ات ، از لب پنجره عشق ، زمين خورد و شکست،
با نگاهت به خدا ، چتر شادي وا کن
وبگو با دل خود ،که خدا هست ، خدا هست !ا
او هماني است که در تار ترين لحظه شب، راه نوراني اميد
نشانم مي داد ?ا
او هماني است که هر لحظه دلش مي خواهد ، همه زندگي ام ،
غرق شادي باشد ?ا


قلب من در شهر چشمان تو جا مانده / قدر يک شب هم شده از آن پرستاري بکن


ردپايم بي صداست / عشق من بي انتهاست / ردپاي اشکهايم را بگير / تا بداني خانه ي عاشق کجاست


غم داشتن بخشي از زندگيست ولي غمخوار نداشتن عذاب زندگيست ، غمخوارتم رفيق


آهاي ناز نمک دار / منم عاشق تب دار / ببين دل تو دلم نيست / واسه لحظه ي ديدار


سکوت سرد فاصله ها تنم را ميلرزاند ، بياد روزهايي که بودنت را نفهميدم



تو بشو ساحل قلبم / من ميشم ماهي مرده / تا بگن به عشق ساحل / لب دريا جون سپرده


در کنج دلم عشق کسي لانه ندارد / کس جاي در اين منزل ويرانه ندارد / دل را به کف هرکه بدادم پس آورد / کس طاب نگهداري ديوانه ندارد


چو گل هاي شقايق داغدارم / بيا پروانه شو بنشين کنارم / بزن مرهم به زخم قلبم اي دوست / که خنجر خورده ي اين روزگارم



دگر عاشق نخواهم شد که معشوقان جفا کارند / روم کنجي ز ميخانه که مي نوشان وفا دارند


عشق يعني همه چيز رو در راه هدف مقدس دادن و در پاداشش هيچ رو نخواستن . (دکتر شريعتي)ا



ميخوام که عاشقت بشم / گل شقايقت بشم / دلم واست تنگ شده بود / گفتم مزاحمت بشم

 

دوستي يعني که ما باور کنيم ، يک دل ديگر ارادتمند ماست


اين عشق است که ميسازد و مي سوزد و شايد ترانه ايست که هردم آوايش در دل جاريست ، ليکن هرچه هست زيباست


اگر تنها گناهم دوست داشتن توست ، تنها گناهي است که توبه نخواهم کرد


ما که از آوار و ترکش همه رو به جون خريديم / تو بگو همسنگر من ، ما تقاص چي رو ميديم ؟


يه حساب در بانک مهر و صفا باز کن تا من ميليون ها بوسه به حسابت واريز کنم ، يادت نره حساب جاري باز کني


قفسم را مشکن ، تو مکن آزادم ، گر رهايم سازي ، به خدا خواهم مرد ، من به زنجير تو عادت دارم ، تو محبت کن بگذار تا عمريست ، من بمانم چو اسيري به حريم قفست



آسمان فرصت پرواز بلنديست ولي / قصه اينست چه اندازه کبوتر باشي


دلم تنهاي تنهاست ديگه از همه سيره / ولي با همه درداش براي تو ميميره


مثل باران خاطراتت ماندنيست / لحن پر مهر صدايت خواندنيست / گرچه ما اندک زماني در کنارت بوده ايم / تا ابد مهر و وفايت ماندنيست


هر شب که انتظارت را مي برم به روز / شرمنده ام که بي تو نفس ميکشم هنوز


ثانيه ها مي گذرند ، چشم به ساعت دوختم ، تو در يک قدمي من از من فرسنگ ها دوري ، کاش مي توانستم گامي بردارم


به لبخندي مرا از غم رها کن / مرا از بي کسي هايم جدا کن / اگر مردن سزاي عاشقان است / براي مردنم هر شب دعا کن

من از اظهار نظرهاي دلم فهميدم / عشق هم صاحب فتواست اگر بگذارند

تا کجا بايد سفر کرد تا کجا بايد دويد / از کجا بايد گذر کرد تا به قلب مهربان تو رسيد ؟


تکيه گاه بودنم براي ماندن و بودن با تو ، براي لحظات دلدادگي ، براي لحظه اي تنها شدن با تو ! براي چشم دوختن هميشگي در چشمانت ، ثانيه ها آتش مي زنند بر جسم و جانم


عشق تو به تار و پود جانم بسته است / بي روي تو درهاي جهانم بسته است


وقتي دوتا دوست با هم صميمي اند ، مرگ فقط يکي را داغدار مي کند ولي جدايي هر دوتا رو

خدا از بهترين ها فقط يه دونه خلق کرده ! دقت کردي که چقدر تنهايي ؟


شانه هايت را براي تکيه انتخاب کردم ، تو پناه مني در لحظه هاي بي قراريم ، در عبور بادهاي خزان ، روي باغ شانه هايت هر وقت اندوهي نشست در حمل بار غصه ات با شوق شرکت مي کنم.

منبع :www.smslovel4u.com