به یاد آرَمت تو را 

به سان آفتابِ صبح

فراز شانه های کوه 

نگاه گرم تو دمی

به زیر پوستم خزید

شفق به سوی من دوید

به جان من رهی تنید

از آن نگاه گرم تو

خمارُ  نازُ  نرم تو

هماره جان گرفته ام

جوانه زان گرفته ام 

بتاب هر کجا که رفته ای

نگو از این فسانه خسته ای

<<طاهر هاشمی>>