آن چیست در تو پنهان بر جانُ دل بلا شد

از حُسنِ دلفریــــــــبت بیمار  و مبتلا شد

آن چیــــسـت از تو جانا درمانِ من گرفته

ایمان و عقل و هوشم یکــجاهمه فنا شد

آن کو که من ندیـــدم در بند کی اسـیرم

ای وای بر دل من  شبگردِ کوچه هـا شد

آن چست در تو پیدا، پنهان ز چشم بینا

دامن کشان غریبی راهی به نا کجا شـد

آن چیست در تو پنهان پیدا نمی شود جز

در چشم شوخ و شنگت فارغ ز ماجرا شد